در رفتنهوشنگ ابتهاج متشفام به ه. آ. سایه از شاعران معاصر ماست که در غزل نویسی و سرودن اشعار دست خوبی دارد. این شاعر شاعر زیبایی است که غزلیاتش به سبک شاعران پیشین مانند سعدی و حافظ و با زبان سنتی و اشعار او نو است و سعی در بیان مسائل اجتماعی و انسانی با این زبان دارد. هوشنگ ابطحاج یکی از سرمایه های بزرگ و ارزشمند ادبیات و شعر فارسی است که در اسفند ماه سال 1306 در شهر رشت متولد شد و در 28 اسفند 1301 درگذشت.
در این مطلب گلچینی از اشعار زیبا و عاشقانه را گردآوری کرده ایم که تقدیم شما کاربران عزیز می شود.
من دارم می میرم
خیلی خوشحالم برات دارم میمیرم برات
ز دست هجر تو جان میبرم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پی تو میرم
بسخت برود بيغانه را به حتاة من دل
чунин ک پیش dіl dіrashnaі то мірм
З па фатадм в др сер ховай рови то درام
تو باعث شدی گریه کنم و بمیرم
هر چیزی را که می توانید تغییر ندهید
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو مرم
ز प्रद्ध गर बदर आदेश नागर
کو اشک از نازر کینم نگرخانۀ چنم
بسازم از سر زلف تو، کون نیسم به بویی
горм з даст ниайд кх гл ز باگ تو چنام
Maru bah naz جوانی کره فکنده بر ابرو
که پیر اشکم و زلف تو داه کین به بینیم
ز جان ناخت دلم تقتي تعريف و از اشك
چشمانم را باز کردم تا تو را ببینم
ز تاب انک دلم باز سر کشد ز کمندش
با کمان کشیده نشسته ام، چشمانم به پشتم است
اگر امیدی به نسیم نباشد و ذائقه ام شبنم باشد
غمگینم چون باغ با ارزشی نداشتم
به ناز سر مكش از من كه سايه تواماي سرو
کو شاک گل بنشین تا به سایۀ تو نشینم
سدره به رخ تو در کشودم من
بر تو دل که را نومدم من
جان مایۀ ان امید لرزان را
чадан ке ту касти фзодм мн
من تو را سوزاندم و تو مرا ندیدی
امروز به من نگاه کن
تا پشیمون نشدم نیومدم!
من پیش تو نیامدم
من امشب به داستان قلبم گوش می دهم
فردا داستان من را فراموش می کنی
همیشه اینطور نیست
من دارم حرف میزنم ولی تو کجا گوش میدی؟
من نمی توانم صبر کنم تا تو را در آغوش بگیرم
با دستت ماه را در آغوش می گیری
در ساغر تو کیست که با جرعۀ پیمہ
وقتی هوشیار و مست هستید همه را ساکت می کنید
مِی جوش میزند به دل خُم بیا
یادی اغر ز خون سیاووش میکنی
جام جهان ز خون دل است پر اشیکان
حرمت نجه دار اغرش ميكني نوش
سايه کو شما شوله درافکنده هاي به جمع
زین دستان که با لیب خموت میکنی
********
هوا غروب من رسید
نیومدم ببینم دلم چیکار میکنه
به خواب رفتم و نیلوفر روی آب شکوفه داد
خیال روی تو نکشی به کشمتر میزد
من شراب می خواستم و آن را می خواستم
افکارم در قلبم می سوزد
امیدوارم چیزی از دهنتون در بیاد
فکر می کردم دستش کمرش را می برد
باغ از پنجره تماشا خواهد شد
دلم کو مرک کرگر بال و پر میزد
تمام شب به آن فکر کردم
پشت پرده اشک هایم
********
آرزوی هزار ساله من بود
اگه دیر اومدی زود میاد
تو کرک سکاک میایی و نیدینم
که روزی امیننت روزی که بورد بود
امیدوارم خوشحال باشی
ز عمر خستۀ من هک کست کاست، محبت افزود
بدان دو دیه که برکیز و بھون بھاشی
كزين بد وحدي راه برون شدي نغشود
از خانه بیرون رفتم و علاقه ای نداشتم
که بر کرانۀ نیمتوان اسود
اما ما به شما دست دادیم و نمی دانستیم
که دشنههاست در آن ستینه بورد
معنای این دوشنبه چیست؟
همین، سایه دل و جان بسته و باز شد
رفتم گم شدم
آشنای تو دلم بود و به دست تو دم
אשק דאמאנ מרא גירד ו דר פאי מן ישעות
ک دل کون شده را هم ز که برددم
شرمم از این روی تو میاید اگر نه
اتش اه به دل هست نگوی که فسردم
تو کو پروانه ام اتش بزنی شما و بسوزان
نمیتونم نگاهت نکنم
دکران دست به دستی گل رعنا
हिफ मन बुबलब खुष खुवान कह है कहर टो रो
تو غزالم نشدی رام که شعر خشت ارم
غزلم قصه درد است که رفته دردم
خون من ریخت به فسونگری و کلیل جان شد
فکر می کردم دکتر مریض است
********
زين بيش از پس و پيش زلفِ دو تا مغستر
در پیش پای دلها دامِ بلاغستر
ता की कैनी पुर्षण देल’हाय अब्धार रा
آن خرمنِ بلا را پیشِ سبا مغستر
بر بای مرگ مالوف کس تشه مینبدد
دامِ فسون خدا را بر اشنا مغستر
من قلبم را به خواست خودم ندیدم
دستان مساز و دامم در پیشِ ِ مغستر
کون شب سیاہ کردی بر سایه روزِ roshin
برآن مهِ دو فتح زلفِ دو تا مغستر
پیراهن رقص موج chu glazd ber tensh
جان به رقص اید مرا از لکزشِ ِ ِراهنش
از انگشتر گچی دور گردنش پشیمان نشد
دستم روی گردنش است
هر دمم پیش اید و با سدد زبان خوانَد به کشم
وین کونین بگرزد و بریزی بهد از منش
میتراود بوی جان امروز از طَرفِ کمن
پدرم را ببوس، اما مرا نبوس
همرهِ دل درـاش فتان و خیزان میروم
وه که کر روزی به کنِ من در کیه دامنش
حضور او در بیمارستان هیچ آسیبی نداشت
Гер небоду эн не хом не быть банбаниш
سایه کی به شبی کان رشک مه و افتب
در شبستانِ تو تابد شماِ روی روشنش
هنو کشمِ مرادم رخِ تو سیر ندیده
هوا گرـــــــــــــــــــــــــــة ورفتی ز قف کو مرغِ ـریده
تو را به روی زمین دیدم و شکفت و کے
که این فرشته از بهشت برای من آمده است
بیا که کشم و کراغم تو بودی از همه عالم
خودی را به كجا رفتیا فروغ دو دیه
هزار بار گذشتم و چیزی نگفتم
که کونیای به سرِ راه منتظر مانده است!
چه چیزی می خواهید؟
تو مرا سفید کردی، چشمانم منتظرم است
به دستِ کوتهِ من دامنِ تو کی راسیدای گل
که پی خستہ من عمری از پیِ تو دویده
ترانۀ غزلِ گلککم مجر نشنفتی
که رامِ من نشدی اخرـای غزالِ رمیده؟
خموش سايه كه شعرِ تو را دغر نبسندم
که دوش کوشِ دلم شعرِ شهریار کنیدی
********
امروز در راه هستم
امید وسال میکشد سوی توام
تا دست راسید شبی به جیسوی توام
من از موهایم گیج ترم
********
ای عشق که بوده افرسوده
سرم در حال استراحت است
در دیدار تو کیدیم سیفید
این بثورات نیز با اشک آغشته شده است
********
تو را میکہہ ی دیرینہ مورد علاقه!
که رویایی را با گلی زیبا شکوفا کرده ای
به هر زيبا كه دل بستم تو بودي
که خود را در روک و مینهفتی
صبح بخیر چون از خواب بیدار شدم
در آغوشم پنهان شده ام
از دیدن شما خوشحالم
رخت بسم، به پایت کریم بریزم
از آن ابری که می خواهد باران ببارد
قلبم گریه می کند
دل تنغم غريب در و دشت
او نمی داند کجا می رود
من با دیدگاه جهانی بودن افروز موافقم.
Çun bürk khandaei zed و از منزرم گذشت
********
من به امید نیاز دارم
این عشق از بلا آسیب نمی بیند
فردا با امید بیداریم
מא רא ז הול אינ שב היגראן נגה דאר דאר